محمد مهدیارمحمد مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

شیرین ترین بهونه ی زندگی من

باغ وحش

حدود چند هفته پیش با مامان جون و خاله مریم و عمو مهدی رفتیم باغ وحش. پسر گلم!عجیـــــــب ذوق کرده بودی با دیدن اینهمه حیوون...صدای ببعی ببعیت کل باغ وحشو برداشته بود. اینم چندتا عکس:   حرکت بسوی باغ وحش: اینجاهم که تو دنبال اسب میدوی و بابا هم دنبال تو!   ...
22 مهر 1392

تولد یکسالگی

مهدیار عزیزم یکسال گذشت از اولین حضور زیبات در زندگی ما...حضوری که خوشبختی رو خیلی خوب برامون معنی کرد...بهتر از هر لغت نامه و فرهنگ لغتی.. پسر نازنینم یکسال گذشت از 8 تیر 91....... از لحظات سخت و درعین حال شیرین و غیر منتظره درد کشیدن برای به دنیا اومدن تو از زردی طولانی مدت ونگرانی های بی تابانه مامانت که تا 3ماهگی ادامه داشت ازشب بیداری هایی که 12شب شروع میشد  و گاهی تا 6یا 7 صبح تازه به خواب میرفتی و اون موقعی بود که مامان و بابا تازه باید کاراشونو شروع میکردن وادامه داشتن این روند تا چندین ماه ازاعتصاب تو واسه شیر نخوردن که اونم از 3.5 ماهگی شروع شد وتا11-10 ماهگی طول کشید...روزایی که از شدت گرسنگی گریه میکردی ا...
11 تير 1392

اولین مطلب

  مهدیار عزیزم...مدتیه این وبلاگ روبرات ساختم اماهیچوقت فرصت نوشتن پیدا نمیکردم الانم روی پام خوابی وهرلحظه ممکنه بیدارشی ودیگه نتونم بقیه شو بنویسم... دیگه داری یکساله میشی مهدیار مامان...امروزدقیقا 11ماه و ٣روز داری گل پسرم وازین به بعد میخوام که همه چیزو  برات بنویسم اینم عکسی که الان ازت گرفتم...ببین چقــــــــــدر آروم خوابیدی     ...
6 تير 1392