محمد مهدیارمحمد مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

شیرین ترین بهونه ی زندگی من

کارهای جدید در هفده ماهگی

1392/9/23 21:55
نویسنده : مامان
269 بازدید
اشتراک گذاری

یه عالمه کلمه جدید یاد گرفتی وتقریبا بیشتر کلمات ساده رو تکرار میکنی:

داداخ(اتاق)...نق(نخ)...پلو(پُ پُ)...ناق(ناف)...دُ دِ(روضه)...آبوش(آبگوشت)...بیش(صندلی)...قُ(گل)... آبیز(آب بازی)...دَ دَ(دفتر)...اَبز(سبز)...اَبس(اسب)

ویه کاری که خیلی دوسش دارم اینه که وقتی میپرسم مهدیار مامانو دوس داری؟ حتی اگه در حال گریه باشی بدون مکث و معطلی محکم وقاطع بانشانه تایید سر جواب میدی: آله که معنیش همون بله ست...بابا رو دوس داری؟آله....خاله رو دوس داری:آله........و کلا همممممممممه رو دوس داری.

دیگه بیشتر لوازم خونه رو میشناسی و همینطور اتاقا و آشپزخونه رو...تو سفره انداختنم که همیشه کمک مامانی.

ازت میپرسم مهدیار برات غذاتو بیارم؟بازم سرتو به نشانه تایید پایین میاری و جواب میدی:هوم!

پسرقشنگم خیلی هم مرتب و تمیز شده وسط بازی یهو یه آشغال ریز به چشت میخوره بدو بدو میاری میدی دست من و میگی ماما، آلا! مامان بهت افتخار میکنه کوچولوی مرتب و منظم من...

بیشتر عکس های ریز روی شهرک الفبای عمو فردوسو بلدی هم نشونشون میدی و هم تکرار میکنی.

خیلی خوشگل یکی رو دعوا میکنی مثلا اخماتو میکنی تو هم و با صدای یکم بلندتر دادمیزنی: بابــــّــا! یعنی ای بابا!

و بیشتر از همه کشته مرده اون همه مهربونیتم که اگه مامانو ناراحت کنی همینکه میفهمی ازت دلخور شدم میدوی سمتم و سریع چندتا بوس آبدارمیکنی و خیس خیس میکنی صورت مامانو...قربون اون ماچای آبدارت برم پسر با محبتم!

امروز حواست نبود و یهو افتادی رو صورت بابا که خواب بود..هنوز خودتو جمع و جور نکرده بودی برگشتی و تندتند صورت بابا رو ناز کردی بعدشم یه ماچ گنده!

چند روزیه که با مامان جون میری روضه و خیلی دوس داری...مامان جونم که میگه اونجا خیلی آقایی و با بچه ها حسابی دوس شدی...امشبم که خودم بودم و شاهد بودم که چقدر ماه بودی اونجا.

 

هنوز ازت میپرسم کجا بودی یا کجا رفته بودی یا...به یاد مسافرت شمال جواب میدی دَدا (دریا)!

چند روز پیش تو ماشین یهو از بغلم رفتی زیر صندلی...با تعجب ازت میپرسم مهدیار بیا بالا کجا رفتی؟

تو هم بدون معطلی جواب میدی: دَ دا !!!!!!!!تعجب

واینکه دلت هم حسابی نازکه...اگه کسی مخصوصا خودم دعوات کنم هنوز صدام بلند نشده چشای پسرکوچولوی من سرخ سرخ میشه و تو چشای نازت یه دنیا بی توقعی موج میزنه...

با این اوصاف مگه من دلم میاد به تو چیزی بگم؟؟؟

بازی با چرخ ها،نقاشی،تماشای کارتون و آب بازی دم شیر آب و جدیدا هم فوتبال با بابا جزو مهم ترین علایقته.

.......گل زیبای من برات فردایی هرچه شادتر و آرام تر آرزو دارم......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان علی
20 دی 92 10:39
خدارو شکر حالت خوب شد خاله جون امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی
خاله رقیه
24 دی 92 18:07
سلام مامان مهدیار سلام خود مهدیار باورم نمیشه یعنی به همین زودی اینقد احساساتی بار اومده چقد دوس دارم منم قاطی دوست داشتنای خاله اش میشدم
مامان
پاسخ
سلام خاله رقیه...بابا زوتر میگفتی گاوی گوسفندی واست قربونی کنیم سعی میکنم مهدیارو یه جوری باربیارم که درعین مردونگی بااحساس باشه چه میدونم دیگه مادرم صدتا آرزو دارم واسه خودم
ميلي مامان كيان
10 بهمن 92 1:53
جوووووونم مهديار......خيلي با نمكه دلم واسه خودتو پسرت يه ذره شده