محمد مهدیارمحمد مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

شیرین ترین بهونه ی زندگی من

مسافرت شمال

1392/7/30 12:13
نویسنده : مامان
287 بازدید
اشتراک گذاری

 اوایل مهر امسال برای اولین بار یه سفر بیادموندنی و درعین حال پر دغدغه رو با حضور تو تجربه کردیم...خونواده ما و مامان جون و خاله مریم و عمو مهدی  وخونوادشون که تو یه مجتمع رفاهی که به کارکنان افضل توس از طرف موسسه بابا بهمون داده بودن توی محمودآباد مقیم شدیم و در آخر سفر هم توی بابلسر مادربزرگ و عمو و پسرعمو هم بهمون اضافه شدند که باحضور اونا خیلی بیشتر بهمون خوش گذشت.

سفر خوبی بود و خدارو شکر که مریض نشدی فقط بشدت بی اشتها شده بودی و البته شبا هم یه مقدار بیقراری میکردی.

دریا رو خیلی دوس داشتی و با تمام قدرتت به سمتش میدوییدی و اجازه نمیدادی که جلوتو بگیریم واسه همین زیاد جرات نداشتیم ببریمت لب ساحل.و مجبور بودیم بیشتر وقتایی بریم که خواب باشی.

وقتی ازت میپرسیدیم که مهدیار کجا اومدی میگفتی:دَدا

هنوزم وقتی میپرسیم کجا رفته بودی همین جوابو میدی...

الهی بمیرم برات که اینقده تو راه اذیت شدی و 15 ساعت تموم زندونیت کرده بودیم.3-4 ساعت آخرو چه رفت و چه برگشت دیگه هیچ جوره طاقت نمیاوردی و خدا رو شکر با نذر و نیاز  به خواب رفتی وگرنه نمیدونم دیگه چی میشد.

جنگل هم که عالی بود و بهت خیلی خوش گذشت.

 

امیدوارم که بزرگتر که شدی و یه مقدار بیشتر معنی خطرو فهمیدی یه بار دیگه بریم شمال و حسابی کیف کنیم.

 

اینم چندتا عکس:

توی ماشین خسته و ناراحت

کنار دریا خوشحال و خندون

بازم ناراحت بخاطر جدایی از دریا

شگفت زده از وجود اینهمه درخت در جنگل

سنگ بازی در محوطه آب گرم لاویج

جنگل زیبای  لاویج

اینم یه عکس با مامان جون مهربون که حسابی واسمون زحمت کشیدن

روز آخر داخل مجتمع

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شیما
12 آبان 92 22:09
عکسا بسیار زیبا بودن عزیزم چه عاشق آب هم هست شیطون بلا.